۱۳۸۸/۰۷/۰۵

انسان محکوم به آزادی است


انسان محکوم به آزادی است.جمله ی زیبای ژان پل سارتر که اگر کار برنامه فتوشاپ هم نباشد،تعجبی ندارد که آن را پشت یک وانت سایپا ببینیم!مگر یک راننده ی سایپا نمیتواند مطالعه کند؟!به هر حال هدفم از گذاشتن این عکس،بیشتر توجه به خود جمله بود،نه محل نوشته شدن آن.
این جمله میتواند تعابیر مختلفی را در بر گیرد.شاید معنی آن این باشد که انسان ذاتا آزاد است.البته منظورم از «آزاد»،آزادی فیزیکی نیست بلکه آزادی فکر و اندیشه است که به واقع هیچ قید و بندی نمیتواند آن را زندانی کند.
تعبیر دیگر این است که انسان مجبور است رو به آزادی حرکت کند،که تاریخ این سیر صعودی را به ما نشان داده،به طوری که امروزه نسبت به گذشته شاهد کیفیت بیشتری از آزادی در جهانیم.
عده ای خودشان آزادی اندیشه را از خود سلب می کنند.آنها به نوعی ذهن و اندیشه ی خود را در قید و بند قرار می دهند که این عمل در افراد متعصب بیشتر نمایان است.این افراد به خود اجازه نمی دهند تا به چیزی که خارج از محدوده ی عقیده شان هست،حتی فکر کنند.
ژان پل سارتر فیلسوف، اگزیستانسیالیست، رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس و منتقد فرانسوی بود.

۱۳۸۸/۰۷/۰۳

لطفا آشغال نریزید!

برای شما نمی دانم ولی برای من بسیار پیش آمده که تأسف بخورم از دیدن ماشینی که با سرعتی زیاد از خیابان میگذرد،یا دیدن شخصی با دک و پز آنچنانی که به خودش زحمت نمیدهد زباله اش را تا رسیدن به سطل آشغال در دستش نگه دارد و یا کسی که به اموالی که متعلق به مردم است و نه حکومت،آسیب میرساند و کلی بی قانونی های دیگر که مجریانشان خود مائیم.
به راستی چرا؟ به این سؤال فکر کنید که رعایت قوانینی که برای رفاه حال ما وضع شده اند،به چه کسی غیر از خود ما منفعت میرساند؟ و انجام ندادنشان چه کسی را بیشتر از خود ما عقب مانده تر میکند؟آیا مثلا با ریختن زباله در خیابان های شهر خود میخواهید با حکومت مخالفت کنید!؟ برعکس با این کار هر حکومت مستبدی خوشحال می شود که بیشتر می تواند بر چنین مردمی که حق خود را پایمال میکنند،حکومت کند.
باید بپذیریم که این مسأله یک ضعف فرهنگی بزرگ در کشور است که شدت آن در شهرستان ها بیشتر نمایان است.برای بدست آوردن جامعه ای دمکراتیک،باید از خودمان شروع کنیم. باید یاد بگیریم حق خودمان را پایمال نکنیم.

۱۳۸۸/۰۷/۰۲

او فقط دل باخته بود...



او دختر را دید.بار اول نبود که او را می دید ولی کم کم داشت نوع دیدنش فرق میکرد.دختر هم داشت می فهمید که او دل باخته بود...

یک روز با دختر مشغول صحبت بود که اتومبیل پلیس جلوی آن دو را گرفت.او که پیش دختر غرور داشت با پلیس درگیر شد که نتیجه اش دستگیری او بود.مامور پلیس او را دستگیر کرد ولی نفهمید که او فقط دل باخته بود...

او در کلانتری باز هم با ماموران درگیر شد که نتیجه اش به زندان رفتن او بخاطر درگیری با مامور انتظامی شد. قاضی حکم زندان او را تایید کرد ولی هیچوقت نفهمید که او فقط دل باخته بود...

در زندان به طرز وحشیانه ای به او تجاوز شد .متجاوز که بیمار روانی بود هم هیچ وقت نمیتوانست بفهمد که او دل باخته بود...

بعد از مدتی از زندان آزاد شد و دست به خودکشی زد.اطرافیان به خانواده ی او تسلیت گفتند و پیش خود فکر کردند:تقصیر خودش بود نباید با مامور درگیر میشد!آنها این افکارشان بود ولی هیچگاه نخواستند بفهمند که او فقط دل باخته بود...


نمیدونم چرا بعد از هرمطلبی یاد یه آهنگ میفتم!به قول شهیار قنبری :عطر خوش زن قدغن...

۱۳۸۸/۰۷/۰۱

ایرانی ها خائنند؟


چند وقتیه که یه شبکه جدید دیگه به 24 ساعته ها! اضافه شده.کانال فارسی1 رو میگم. تا اونجایی که من دیدم و شنیدم این کانال سریالهای خارجی رو (با دوبله افتضاح)به نمایش میگذاره.مضمون فیلماش هم (بازم تا اونجایی که من اطلاع دارم)خیانته و از نوع زناشویی ! چیزی که من متوجه شدم اینه که این سریال ها بدجوری بین ایرانیا به خصوص جوان های عزیزمون طرفدار پیدا کرده! که فکر کنم دلیلش وجود استعداد خیانت تو وجود مردم همیشه در صحنه مونه!

۱۳۸۸/۰۶/۳۱

پا ، محسن نامجو


عکسی که مشاهده میکنید اثر هنرمند بسیار خوبمون محسن نامجو هست.
برای دیدن عکس در سایز اصی روی عکس کلیک کنید.
محسن نامجو آهنگساز،ترانه سرا و خواننده ایرانی که اخیرا به اتهام توهین به مقدسات،اجرای تمسخرآمیز آیات قرآن و بی‌حرمتی به کتاب مقدس مسلمانان، به پنج سال حبس تعزیری محکوم شده فعلا در خارج از ایران زندگی میکنه.
وب سایت رسمی محسن نامجو: http://www.mohsennamjoo.at/


و اما دیدگاه من در مورد این اثر:
کلا اين پاها ميتونه نماد يه خانواده زجر کشيده باشه.کثيفي پاها اين زجر رو کاملا به بيننده منتقل ميکنه.هيچ رنگ سفيد و درخشاني در پس زمينه سياه و تاريک عکس ديده نميشه که نشون دهنده اينه که هيچ اميدي به روزهاي خوب واسه اين جامعه نيست.اين عکس رنگي نيست يعني هنرمند هيچ شادي رو واسه اونا نميبينه.يه حسي تو اين عکس ميبينم که اينها خودشون اين بلا رو سر خودشون آوردن .يه جور بي عقلي و نا آگاهي تو صاحب اين پاها وجود داره.اثرات شلاق رو روي پاهاي بزرگتر ميبينيم که نشون دهنده آزار ديدن اين شخص از جامعه يا شايد حکومته.و در اخر ميبينيم که پاهاي ديگه از بين ميرن و پاي بزرگتر همونطور ايستاده به زنجير افتاده...

ياد آهنگ داريوش افتادم که ميگه : لا لا لا لا گل زيره بابا دستاش به زنجيره ...البته اينجا بابا پاهاش به زنجيره...

۱۳۸۸/۰۶/۲۹

شروع هم مثل پایان سخته !

همیشه تو مدرسه از شروع نوشتن انشاء میترسیدم . کلاَ شروع کردن کار سختیه ، مثل شروع رابطه با یه آدم دیگه ، شروع پایان دادن به یه دوستی ، شروع سفر اجباری و شروع نوشتن وبلاگ !
من تا حالا چند بار شروع به نوشتن وبلاگ کردم که همش به بن بست رسید ؛ یا خودم بی خیالش شدم یا مسدودش کردن ( فکر بد نکن غیر اخلاقی نبوده )

این روزا سوژه واسه نوشتن زیاده.مثلا ترور 4 تا شخصیت سیاسی و مذهبی تو کردستان _که این روزا شایعات هم در مورد دیگر افراد هم زیاد شده _و جنگ داخلی که علنا تو ایران راه افتاده و امثال اینا نمیذاره آدم ساکت بمونه.

از این رو تصمیم گرفتم یه بلاگ بزنم و یه محیط جذاب و دوستانه رو درست کنم که البته این کار زمان میبره که اینجا تبدیل به یه محیط گرم بحث بشه.
پاینده باشید .تا دیدار بعدی